در كوچه هاي شهر قدم ميزنم.آسمان ميبارد،زمين نمناك است،بادي ملايم مي وزد،شهر شاعر شده
پس من چرا هنوز دلتنگم...اين خيابان،اين شهر،اين زمين...نه اين دل هنوز چيزي كم دارد.
دلتنگ توام اي كه تماشاي نگاهت بيتاب كند همچو غزل جان و دلم را
اري ...تو نيستي كه غزل هاي شهر سوزناك است.
آن روز كه بيايي آسمان ابري باشد يه آفتابي دل من هم شاعر خواهد شد.
پس من چرا هنوز دلتنگم...اين خيابان،اين شهر،اين زمين...نه اين دل هنوز چيزي كم دارد.
دلتنگ توام اي كه تماشاي نگاهت بيتاب كند همچو غزل جان و دلم را
اري ...تو نيستي كه غزل هاي شهر سوزناك است.
آن روز كه بيايي آسمان ابري باشد يه آفتابي دل من هم شاعر خواهد شد.
جمع شديم كه بدانيم اين زندگي چه كم دارد؟چه كم دارد كه فقدان را به ما تحميل ميكند؟و موانع را به ياري هم از زندگيهامان كنار بزنيم.و با نگاهي خوشبينانه پس از حذف موانع چگونه بايد باشيم؟
كلام دلت را از محفل دوستانه مان دريغ مكن.
يا علي
+ نوشته شده در چهارشنبه ششم آبان ۱۳۸۸ ساعت 15:35 توسط حسین خانی
|